محمد حسن سهیلی معروف به «میرزای سهیلی»
محمد حسن سهیلی معروف به «میرزای سهیلی»؛ 1255ش
در سال 1255 خورشیدی در تربت حیدریه در خانه ی غلام حسین که مردی پرهیزگار بود کودکی به دنیا آمد که نام او را محمد حسن گذاشتند که بعد ها به (میرزای سهیلی) مشهور گردید. محمد حسن زمان طفولیت و کودکی را تحت تربیت و تعالیم پدر و مادر گذراند و در مدت 1 ماه در همان 5_6 سالگی قران مجید را آموخت و بعد به فراگرفتن گلستان و بوستان سعدی و چند کتاب فارسی و همچنین به آموختن نصاب الصبیان و حفظ آن پرداخت و در کمتر از دو سال سواد فارسی را کامل کرد و مقداری از علم صرف و نحو را آموخت و به تحصیل علوم عربی پرداخت و بعد هم به علت ازدواج زود (هنگام در 15سالگی ) ترک تحصیل کرد و به کسب و کاسبی روی آورد. که خود چنین می گوید ضمن اشتغال به کسب و کار متوجه شدم که تحصیالت کوتاه در مدرسه مکفی نیست و در همان دکان عطاری شروع نمودم به تحصیل خلاصة الحساب شیخ بهایی و خلاصةالحساب و هیات که عبارت از همان هیات بطلمیوس باشد و مدتی هم به تحصیل طرز مکاتبات و مراسلات و قباله جات و اسناد و آموختن خط رقوم و غیره پرداخته تا وقتی که به واسطه همین مختصر از همگنان برتری یافته و در شهر به نویسندگی معروف گردیدم
محمد حسـن سـهیلی را می توان عارفی کامل، شـاعری توانا، مبارزی سیاسی و یکی از سخنوران و دانشمندان قرن معاصر به حسـاب آورد. دانشـمند فقید مرحوم محمد حسن سهیلی در سال 1293 (ه_ق) در تربت حیدریه در خانه غلامحسین که فردی مؤمن و متدین و پرهیزگار بود متولد گردید. او به خاندان نبوت و اهل بیت عصـــمت و طهارت عشـــق میورزید. فردی متقی و مؤمن و پرهیزگار بود. وی علاقمند به ادبیات فارسـی و دارای ذوق و قریحه ای سرشار بوده و یکی از چهره های سیاسی، مذهبی، عرفانی و شـاعری توانا به حسـاب آمده اسـت. با عشـق و شـو ری که در جوانی در سـر داشت و خاموش شدنی هم نبود، سخت مشـغول به مطالعه ی کتب شعرا و مقالات عرفا و بیانات متصوفه گردید. با مجاهدت های شبانه روزی و با ریاضت های شرعی و تهجد و شـب زنده داری هایش به تدریج حالی پیدا کرده، به مقاماتی می رسـد که به مرور موفق به سـرودن اشـعاری می شود که متاسـفانه در طول مدت کوتاهی بیشـتر آنها از بین رفته و بیش از چند غزل و قصـیده از یشـان باقی نمانده اسـت. همچنین مثنوی ناقصی به نام بهرام و گل اندام از اوست که قبل از پیدایش مشروطیت شروع به سرودن آن می کند که در زمان مشروطیت و جریان کارهای سـیاسـی نظم آن به تعویق می افتد و بعد از چندی ابیات دیگری به آن می افزاید و کم کم به دسـت فراموشـی سپرده می شــود و مثنوی ناقص و نا تمام میماند. وی در طلوع مشــروطیت به ســمت منشــی در انجمن ولایتی جذب شــده و فعالیت های سـیاسـی خود را آغاز می کند که در اسـتبداد صغیر و به توو بستن بهارستان(مجلس شورای ملی) توسط محمد علی شاه فعالیت هایش به اوج خود رسـید.استاد سهیلی در تربت حیدریه ابتدا دکان سقط فروشی داشت و در طلوع مشروطیت وارد انجمن ولایتی میشود که از فعالیتهای کسبی باز می ماند و به فعالیت های سیاسی می پردازد. پس از انقالب مشروطیت و درگیری استاد با سیاست و تغییر رژیم،استاد سردمدار مشروطه خواهان و یک فرد آزادی خواه بود که بعد تشکیل حزب می دهد و در پرتو تشخیص و نیروی بیان و شـعر و آزادی خواهی، فردی مشـهور و سـر شـناس می شود که خدمات شایانی به فرهنگ و ادب تربت کرده است.محمد حسن سهیلی شاعر توانایی بود که به واسطه بی توجهی، نه غزلیات خود را جمع کرد و نه توفیق به اتمام مثنوی(بهرام و گل اندام ) را داشـت.شـاگرد ایشـان مرحوم گلشن آزادی شاعر و روزنامه نگار، ضمن اینکه می گوید (این بنده تربیت های نخستین شعری خود را مرهون استادی و لطف ایشانم) وقتی که علت جمع نکردن اشعار ایشان را جویا می شود، مرحوم سهیلی چنین می گوید:در جوانی می دیدم غزل سـاختن کاری ندارد و چون همیشه شعر ساختن و زود ساختن در اختیار است حاجت به جمع آوری ندارد ،بعد ها هم که قریحه از فعالیت افتاد و وسـواس پیری و مشـکلات زندگی مانع شـد . آنوقت آدم می بیند که شاعری سهل نیست. مرحوم سـهیلی در مقدمه دیوانش نوشته است:در 14 سالگی روزی گلستان سعدی را می خواندم این قطعه(غرض نقشی است که از ما باز ماند)مرا برانگیخت که باید صـاحب نقشی بشوم و من نیز باید شعری بگویم و همان جا شعری ساختم که این دو بیت از آن غزل است
پروانه وار از غم هجر تو سوختم / از شمع روی تو نبُدی قسمتم جز این
زاهد برو فسانه مخوان و فسون مدم / کز ره نمی توان برد ابلیس ،مخلصین
و چون در 15 سالگی تاهل اختیار کردم برای تامین معاش دکان عطاری باز کرده مشغول کسب شدم
از مثنوی ناقص بهرام و گلندام که به سبک خسرو و شیرین نظامی است در پیش به آن اشاره شد ،استاد تا قبل از مشروطیت حدود هزار بیت آن را می سراید که این دو بیت : نمونه آن است
شبی از هم شکنج زلف وا کن / تماشای دل صد مبتال کن
برافکن از دل عشاق پرده / ببین آن ناوک مژگان چه کرده
و در همان مثنوی در نامه دیگر بهرام به گلندام در غزلی آمده است
صبا بگوی طبیب عاشقان را / مریض عشق را بخشد شفایی
طبیب عشق اگر چه نیک داند / که درد عشق را نبود دوایی
سهیلی عاشقان را در دو عالم / زکوی دوست خوشتر نیست جایی
استاد سهیلی در خاطرات خود از مرحوم حاج شیخ یوسفعلی مجتهد تربتی که مسجد شیخ یوسفعلی خیابان طالقانی بنام ایشان مزین و بنای یادگاری هنوز باقی مانده است، به عنوان مربی و مشوق واقعی خود نام می برد و می گوید اولین قصیده خود را در محضر حاج شیخ یوسف علی در روز عید نوروز و در مجمع عمومی خواندم و چون 14_15 سال بیشتر نداشتم و به نظرم خواندن قصیده در محضر ایشان و حضور جمعی از بزرگان کاری فوق العاده بزرگ می نمود،به زحمتی خواندم که ساختن و سرودن آن قصیده به درجات سهل تر و آسان تر از خواندنش در حضور آقایان بود و طبق معمول آن دوره یک طاقه عبای نائینی به عنوان صله دریافت کردم که با این مطلع شروع می شد
باز بسیط زمین گشت چو خرم بهشت / کرد عیان فرودین موکب اردیبهشت
باغ بهاری وزید بر طرف باغ و کشت / رشته به گوهر کشید خاک به عنبر سرشت
درگذشت مرحوم سهیلی در آن زمان ضایعه ی بزرگی بود که اثری عمیق در روحیه ی دوستان و آشنایانش بخصوص شعرا و خانواده اش به جا گذاشت
از مرحوم میرزای سهیلی چهار فرزند ذکور به جای ماند که یکی از فرزندان برومندش، مرحوم محمد اسماعیل سهیلی و صاحب امتیاز( روزنامه ستاره قطب)، مدیر و مسئول (چاپخانه سهیلی) آن زمان بوده است. در سال 1330چشم استاد دچار ضعف شده و آب می آورد و در سه چهار سال پایان عمر استاد فاقد بینایی می گردد. این عالم عامل، عارف کامل، مبارز و دانشمند محترم، مرحوم محمد حسن سهیلی بعد از 89سال عمر پر برکت در 20آذر ماه سال 1341 (ه_ق) مطابق با دوازدهم رجب سال 1382 (ه_ش) دار فانی را وداع گفت.