محمد مهدی تهرانچی
محمد مهدی تهرانچی، شاعر و پژوهشگر؛1392_1308ش
مهندس مهدی تهرانچی که شهروندان تربت حیدریه بیشتر وی را با کتاب «قند و قروت» و شعر« پِریشو دِ بُری اباد پله کرسی دِ خَنه» می شـناسـند؛ انسـان ی فرهیخته و عاشـِقِ محلِ تولدش، یعنی تربت حیدریه بود(پورعلی، حسـن ، 1392 وب نوشت). استاد محمد مهدی تهرانچی که در شــعر "مهدیار" تخلص میکرد در ســال 1308 در تربت حیدریه به دنیا آمد. کودکی را در کوچه و پسکوچه های آن روزگار تربت بازی کرد. پدرش حاج احمد تهرانچی در یکی از کاروانســـراهای تربت در بازار گمرک که در آن روزگار که به گویش تربتی به "کارُمْسـِرا یِخوردی" یعنی کاروانسـرای کوچک شـهره بود تجارت خانه ای داشـت. در سال 1315 پدرش او را در دبسـتان رضاییه که مدرسه ای بود در اول خیابان باغسلطانی ثبت نام کرد. در آن سال ها در تربت هم مدارس جدید وجود داشـت و هم مدارس قد یم که به مکتب خانه مشهور بودند. تا کلاس چهارم را در مدارس جدیده سپری کرد و پس از آن به توصـ یهی اطرافیان پدرش او را به مکتب شیخ ابراهیم بُرد تا علوم دینی و قرآن یاد بگیرد. مدتی بعد در سال 1323 هنگامی که پدر در سـفر مکه بود توسـط یکی از دوستان پدرش به دبستان قطب معرفی میگردد تا به صورت مستمع آزاد در کلاس ها شرکت کند و در امتحانات سال ششم ابتدایی آن سال قبول می شود
سال 1325که مهدی تهرانچی در دبیرستان قطب پذیرفته میشود و به تحصیل ادامه میدهد. در همان سال های دبیرستان به معرفی عمویش که از پیشکسوتان آن روز ورزش باستانی تربت حیدریه بود به یکی از زورخانه تربت حیدریه برده شد و به ورزش باستانی علاقه مند شد. علاوه بر آن در رشته های دیگر ورزشی مانند والیبال، شنا، کوهنوردی، مشتزنی، دوچرخه سواری و ... فعال بود و معمولا در همهی زمینه ها موفق نیز بود. او ورزش باستانی هرگز رها نکرد و همواره در این ورزش فعالیت داشت و امروزه از پیشکسوتان ورزش باستانی تربت حیدریه محسوب میشوند
از همان دوران ابتدایی به کتاب و کتابخوانی علاقه مند شد و به رسم کودکان و نوجوانان آن روزگار که در تربت حیدریه از کتابفروشی ها کتاب کرایه میکردند او نیز از همین روش استفاده کرد و با کتاب و کتابخوانی خو گرفت. از سال های دبیرستان کمکم استعداد شعر گفتن در وجود او شکوفا شد و به زودی به جرگه ی شاعران پیوست
از کلاس سوم دبیرستان به بعد برای ادامهی تحصیل به نیشابور رفته و در منزل عمویش ساکن شد. دیپلم را از دبیرستان خیام نیشابور گرفت. در این ایام مادر او به سختی بیمار بود به بیماری طپش قلب مبتلا بود. زمستان 3118 مادر بر اثر بیماری فوت میکند و پدر که از کار در تربت راضی نبوده تصمیم به ترک تربت میگیرد و مهدی جوان همراه با خانواده به تهران میرود
محمد مهدی تهرانچی دوران افسری را در مشهد گذراند. او پس از چند سال کار در کارخانه های قند و سیمان شمال تهران و شرکت صنایع ریالکو به عنوان تکنسین وارد دانشکدهی کشاورزی دانشگاه تهران شد. وی با توجه به آموزش ضمن خدمت در رشته ی مهندسی عمران و آبیاری از دانشکده ی کشاورزی مهندسی گرفت و پس از 30 سال خدمت در رشته ی فنی و مهندسی در سال 1364 از دانشگاه تهران بازنشسته شد
ستاد محقّق، مهندس مهدی تهرانچی، سالهای سال در تهران و کرج و مشهد به تحصیالت و کار و زندگی پرداخت، شاعر و پژوهشگری بود اهل خراسان (تربت حیدریة). وی عضو هیأت مدیرة ورزش های باستانی خراسان مرکزی (رضوی) نیز بود. )
شادروان تهرانچی، علاوه بر اینکه اشعار گوناگونی به زبان فارسی رایج در سراسر ایران سروده و اشعار دیگری نیز به زبان محلی و بومی (به پیروی از استاد محبوبش محمد قهرمان) دارد، تحقیقات و تألیفاتی از این قبیل نیز فراهم آورده است1_ سیری در ورزش باستانی، (نشر پاکرو، کرج، 1349 .2_ تأسیسات و ساختمان های روستایی انتشارات جهاد سازندگی، کرج، 1349 ). 3_ پژوهشی در ورزش های زورخانه ای، (انتشارات کتاب سرا، تهران، 1364 4_ اشعار محلّی انتشارات نوش، مشهد، 1383 5_ ورزش باستانی از دیدگاه ارزش، )انتشارات امیرکبیر، 1385 6_ جایگاه علویان در آیین های ملّی مذهبی ایران، (انتشارات سخن گستر، مشهد 1386 7_ و بالأخره کتاب «قند و قروت در مردم نگاری تربت حیدریه»، انتشارات سخن گستر و انتشارات آستان قدس، 1388و 1390
کتاب پژوهشـی اخیر که با قلم شـیرین و پُر ظرافت استاد نوشته شده، مورد استقبال پژوهشگران و مردمشناسان در خراسان و تهران قرار گرفت و برگی بر گنجینه ی تحقیقات تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی و مردم نگاری کشور افزود
مرحوم مهدی تهرانچی در مقدمه ی این شــعر در کتاب قند و قروت در مردمنگاری تربت حیدریه مینویســد: "به هر حال اقامت ما در تهران گاه موجب دلتنگی من برای تربت و خراسـان عزیز بود. برای آن کوچه ها و دیوارهای خشـتی، برای آن شــهر غریب و بیسـامان . این کشش موجب میشد که چند سال یکبار در سفری کوتاه که شاید از چند روزی تجاوز نمیکرد به بهانه ی زیارت مزار مادر و دیدار دوسـتان و خویشـان دور و نزدیک به تربت بیایم. مانند فیلی که به یاد هندوستان افسار را میگسلد فقط دیدار زادگاه برایم مهم بود." در خواندن این شــعر باید توجه داشـت که گاهی وزن از "فاعلات مفعولن" به "فاعلات مفتعلن" و گاهی نیز "مفعول مفاعیلن" تغییر میکند
شعر محلی؛ به یاد او روزا
دل مِگی هوا کِردَه بَلَّ فیلِ هِندِستو کِندَه بَندِ اُوسارِرْ از طِویلَه وِر مِیْدو
مرغِ دل هوا کِردَه پِندِری بِرِیْ تربت یادِ قطب الدین حیدر، یاد حُسنی و پیشکو
یادِ شیخ ابوالقاسم، یاد بندِ مُجتِهِدی از بِلَندِ جُلگِه ی رُخ تا پیَرْد و بیسْکیزو
از مِحَلِّه ی بُرزار تا مُزار بوریاباد سِرتُروسی و باغا، صَدر و کوچِه یِ یَخدو
یادِ مِسکِه ی کامَه با قُروتِ شِصدِرَّه یادِ بایگ و حَلواهاش، یادِ خِربِزِه ی اُورو
ماستِ خیکی و شیرَه، جُوز و بادُم کِف مال زِنجِفیلی و کیشْمیشْ مونِ صُندُقایْ پِسْتو
دِبِّه های پور روغن، کیسَه های پور کیشْتَه کوزه های پور قُورمَه، تِختِه مَشکِ پور تِفتو
یادِ بِچِّگیها ما، یادِ بِیْزیای قِدیم مثلِ بِچِّه هایْ جِغنَه بُرِّ ما هَمَه شِیْطو
بهمن صباغ زاده (1392) در خصوص نخستین آشنایی اش با مرحوم تهرانچی و کتاب «قند و قروت» وی در وبالک خود می نویسد: «اولین باری که نام "تهرانچی" به گوشم خورد زمانی بود که از این و آن سوال میکردم که شعر "پِریشُو دِ بوری اباد" مال چه کسی است و هر کسی چیزی میگفت.لازم به توضیح است که در کتاب "عقاید و رسوم عامه مردم خراسان" این شعر به هوشنگ قهرمان نسبت داده شده بود. بالأخره در کتاب استاد رشید که "فرهنگ عامه ی تربت حیدریه" نام دارد شعر ایشان به علاوه ی نامشان چاپ شد و جواب قطعی را یافتم. در آن زمان به این فکر افتادم تهرانچی که حتما تهرانی هم هست چطوری شعر تربتی گفته است؟ 14 مرداد 1391 بود که با همکاری اداره ارشاد اسلامی تربت حیدریه، شورای اسلامی شهر و شهرداری، انجمن خبرنگاران و هیات ورزش های باستانی مراسم بزرگداشتی برای استاد تهرانچی برگزار شد و ایشان را اولین بار در آن مراسم دیدم. بعد از جلسه توسط استاد نجفزاده به ایشان معرفی شدم و چند کلمه ای صحبت کردیم. صبح جمعه ای در پاییز همان سال بود که به جلسه ی استاد قهرمان رفته بودم و آقای تهرانچی حضور داشتند و شعر خواندند و دیداری حاصل شد. به ایشان گفتم کتاب قند و قروت تان را خواندهام و از طریق این کتاب در زمان سفر کرده ام و پدر و پدربزرگم را در کودکی و جوانی دیدهام و از ایشان تشکر کردم«
: باغ عبرت؛ در توصیف «باغ ملّی» زیبای تربت حیدریه که روزی در روزگاران گذشته آرامگاه نیاکان این مردم بوده است
یاد باد ای باغ ملّی، ای فضای پُرمعانی ای تو یادت صفحه ها از خاطرات نوجوانی
ای مغاک سرزمینت، مدفن ارواح ماضی در دل خاکت بوَد، دریایی از دُرّ نهانی
کیست تا یاد آورَد، آن مردمان خاکدان را رفته اند از یادها، آن خفتگان خاکدانی
باغ شد آرامگاهِ بینشان های گذشته سبزه ها روییده از آن خاک های بینشانی
یاد باد اندر جوانی، با عزیزانی که دانی برفراز گورها کردیم، زرع و باغبانی
بارور شد هر نهالی، یافت بیخ و شاخ و برگی تا کند در این زمان بر خاک تیره سایبانی
در تفرّج حالیا گر پویمت ای باغ عبرت آیدم در گوش جان، این نکته های آسمانی
ای بشر اینجاست پایان غرور و شادکامی هان تو هم ای باغبان، در این سرا دیری نمانی
مرد و زن بردند با خود، آزهای زندگی را خاک شد بس آرزوهای بلندِ آرمانی
ای «لَفی خُسرانِ»* غافل! چشم دل باید گشودن بهرهای ای بیخبر، زین چند گاهِ زندگانی
سبزه میروید بهاران، از بُن خشکیده شاخی الجَرم بعد از بهاری، میرسد وقت خزانی
باری این باشد فلک را، گردش دور مداوم آن یکی آید ز ره، این یک رود از دار فانی
سرنوشت خاکدانِ «مهدیار» آیا چه باشد تا چه ها بر گور او سازند بینام و نشانی
سال 1340
قرآن کریم : «اِنّ االنسانَ لَفی خُسر»؛ انسان زیانکار است