کربلایی مراد جراح
کربلایی مراد جراح؛ 1256_1327ش
کربلایی مراد یکی دیگر از نمونه انسان های نادر در تاریخ مشاهیر تربت حیدریه است. کربلایی مراد جراح فرزند نور محمد اوایل قرن سیزدهم حدود 1256 خورشیدی در تربت حیدریه با به عرصه ی وجود نهاد(تهرانچی، محمد مهدی، 1338 ؛ص 292). بزرگ خاندان جراح مرحوم نورالدین شکسته بند، پدر مراد مظفر و نور محمد بوده است (تهرانچی، 1338؛ ص 273).« کربلایی مراد» افتخار و پیشینه ای دیگری از تلاش، همت و مردانگی همراه با خدمت صادقانه برای مردم از یک سو و زندگی همراه با سادگی و قناعت از سوی دیگر برای این مردم است، کربالیی مراد مردی از تبار ایثارگران است. کســانی که در تربت عمری را پشــت ســر گذاشــته اند، « کربلایی مراد» را به خوبی می شــناســند. کار او مداوای زخم ها و جراحت های پوسـتی و جراحی های مختلف بود. مردی آزموده و بی اعتنا به ثروت اندوزی و دنیا پرسـتی. لباسی ساده می پوشید که عبارت بود از پیراهنی بلند که دکمه اش روی شـانه اش قرار داشـت و شـلواری نیلی و گشاد در بر می کرد که قسمتی از ساق های لاغر او را نمایان می کرد. با گیوه های سنگین و تخت لته ای (تهرانچی، ص292). چهره ی آفتاب سوخته و روستایی او با ریش حنایی و ساده اش با هر بیماری روبرو می شد به او آرامش می داد. خیلی آرام و خونســرد راه می رفت. موقع مداوا و بخیه زدن جراحت و زخم بندی های درد ناک آن زمان که بدون بی حســی انجام می شــد طوری با مریض سخن می گفت و به او اطمینان خاطر می داد که مریض درد کمتری احساس می کرد(تهرانچی، ص292). آن زنده یاد از کســی برای مداوا پولی مطالبه نمی کرد و کســانی که دارای امکانات مالی بودند هر چه می دادند، به مقدار آن توجه نداشـت. درمانگاه او عبارت بود از خان ه ای بزرگ و روسـتایی که اختصاص به همین کار داشت، دارای چند اتاق محقر بود کـه در آن هـا از بیماران عیادت می کرد. مریض های او علاوه بر شـــهری ها، اغلب از روســـتاهای دور و نزدیک می آمدند و در محوطـه ی درمانگاه به اســـتراحت می پرداختند. دو لنگه در این خانه همیشـــه باز بود و مانند اماکن عمومی در آنجا رفت و آمد جریان داشت
خانه ی « کربلایی مراد» نزدیک درمانگاه بود، صـبح اول وقت هنگامی که وارد درمانگاه می شد جمعی از زنان و مردان بیمار گرد او را می گرفتند و او با مهربانی حال یک یک آن ها را می پرسـید و از بیماری آن ها جویا می شـد. سپس به نوبت به مداوای آن ها می پرداخت. در اتاقی که مریض ها را می دید چند صـندلی و یک نیمکت قرار داشت و اطراف اتاق دارای طاقچه هایی بود که در آن ها ادوات جراحی، شیشه ها و قوطی های مختلف دارو را قرار داده بود
هرگاه بچه ها و نوجوانان بر اثر بی توجهی و شیطنت، دچار آسیب می شدند، او هنگام زخم بندی با گفته های دل نشین خود، کودکان را از خطرات بازی ها ی ناجور بر حذر می داشت و نصیحت شان می کرد
عبدالرزاق جراح فرزند کوچک مرحوم کربلایی مراد به نقل از شادروان حاج علی اکبر یعقوبی رزگی( 1369-1284ش) ، فرزند نوروز علی و پدر شهید بزرگوارمحمد حسن یعقوبی( 1365-1319 ش)، از همسفران کربلای مرحوم کربلایی مراد جراح در خصوص نخستین طبابت ایشان نقل نموده و می گوید: من با مرحوم کربلایی مراد جراح – که البته این اولین تشرف وی به کربلا و هنوز کربلایی نشده بود. - و جمعی دیگر از اهالی تربت، به وسیله ی الاغ و قاطر عازم زیارت عتبات و عالیات شدیم و برای عزیمت به کربلا، طبق روال همیشگی در این سفرها و برای محرمیت افراد با عناث همسفر در کاروان صیغه ی محرمیبت جاری می کردند. لذا در این سفر نیز بین مرحوم کربلایی مراد و بانویی از اهالی روستای ملکی -در حومه ی تربت- صیغه ی محرمیت جاری نمودند. و کاروان به قصد تشرف به سمت عراق از طریق کاروانسراهای مسیر از تربت به راه افتادیم. طی چندین روز سفر و خروج از مرز ایران، آن طرف مرز از ترس کمین راهزنان در برخی مناطق امن اطراق می کردیم. در یکی از این اطراق ها آن بانویی که در محرمیت کربلایی مراد بود به بیماری بسیار سخت و غیر غابل علاجی دچار شد، به گونه ای که سراسر وجودش عرق سرد و علادم مرگ در و.جودش مشاهده می شد. لذا ما پس از اطراق الزم و سپرس شدن زمان استراحت و برای عقب نماندن از برنامه، مجبور شدیم زودتر حرکت کنیم و کربلایی مراد را ترک کنیم لدا او مجبور بود برای تیمار و یا دفن آن بانو مدتی دیرتر و پس از ما به کاروان بپیوندد
لـذا کربلایی مراد بالاجبار در محل اطراق باقی می ماند و در عین ناامیدی از زنده ماندن بیمارهمســـفرش در پی راه چاره ای برای درمان بیمار حیران می ماند؛ که ناگهان گودیا صـدایی به او الهام می کند که دو سـنگ آتش زنه را برای آتش افروختن بردارد و با هیزمی که در آن محل فرار داشــته آتشــی بیافروزد. او بی درنگ در پی این الهام این عمل را انجام داده و ناخود آگاه با همین رهنمود میخ طویله ای را که در اختیار داشته، پهنای انتهای میخ را در آتش سرخ نموده و همگون مهری بر وسط پیشانی بیمار قرار میـدهـد و در مدت زمان بســـیار اندکی در می یابد که در وجود بیمار گرمی ایجاد شـــده و وی با عرق گرمی زندگی به جان او برگشت می نماید.
کربلایی مراد پس این حادثه ی حیرت انگیز که او به عنوان واسطه ای شفای بیمار در حال مرگ و زائری که آرزوی زیارت بارگاه حسین ابن علی علیه السالم داشت، برایش اتفاق افتاد، با خویش عهد می کند که سراسر عمر خویش را، بی وقفه و بدون توقع اخذ اجر و مزدی صرف طبابت بیماران هم وطن و هم شهری اش کند.
به جز موارد خاص، عقربک، سالک، و سودای نر و ماده بیماری هایی بود که کربلایی مراد اغلب مداوا می کرد و پس از پایان مداوا ی بیماران که بیشتر از روستاهای دور دست بودند، مرکب بیماران مسافر را در استبلی که مابیت خانه و مسجد بود. نگهداری و در مدت مداوا، بستری و تا بهبودی کامل با وعده های شام و ناهار و صبحانه از بیماران مسافران پذیری می نمود . این طبیب در پایان بهبودی و ترخیص مریض هایش، پیش از عزیمت بیماران بهبود یافته همیشه وضعیت مالی آنان را جویا می شد تا چنانچه فردی برای برگشت بضاعت کافی را ندارد مبلغی نیز به مریض هایش پرداخت نماید؛ تا در راه برگشت دچار مشکل نشوند و نه تنها وجهی بابت مداوا و پرستاری و بستری از مراجعین دریافت نمی نمود بلکه این گونه هزینه و مخارج برخی از آنان را تقبل می کرد
روبروی خانه ی « کربلایی مراد » مسجدی بود بنام خودش که آن را سال ها قبل بنا کرده بود. این نشان از تمکن مالی او داشت که ثروتش را صرف کارهای خیر می کرد نام این مسجد اوایل به همان شیوه ی محلی «مسجد کربلایی مراد» نامیده می شد، که البته هنوز هم پا برجاست و به نام مسجد جراح شهرت دارد (همان، ص294). مسجد پیشین که خشتی و گلی و به شیوه ی گنبدی و توسط کربلایی مراد بنا شده بود، پس از فوت وی توسط فرزند صالح اش در 1329خورشیدی مرمت شد. تا اینکه در سال 1349 خورشیدی این مسجد کوچک به طور کلی تخریب شد و پس از خریداری زمین های جنب مسجد از شیخ فضل الله بنا(صادقی) و فردی بنام سید عباس قصاب در محل فعلی بنا گردید.
از کربلایی مراد خاطرات زیادی نقل شـده است از جمله جراحی صورت مجروحی از اهالی آبادی های نزدیک تربت حیدریه که در سـرما و بوران و برف دچار حمله ی حیوانی وحشـی و درنده می شود که تمام گوشت و پوست صورتش دریده و مجروح شـده و توسط «کربلایی مراد جراح» مداوا می شود و یا مداوای عبدالحسین تیمورتاش اولین وزیر دربار رضا شاه پهلوی (در نقل دیگری این اتفاق را به فرزندش منوچهر تیمورتاش نسـبت داده اند.) که در مسـیر عبورش از تربت حیدریه دچار عارضـه ای غیر قابل تحمل می شـود به گونه ای که قادر به ادامه ی سـفر و ماموریت خود نمی باشد؛ و برای مداوا و برطرف نمودن عارضه اش «کربلایی مراد جراح »را به وی معرفی می کنند. گویا پس از این ماجرا و آشـنایی عبدالحسـین تیمور تاش با کربلایی مراد و سال 73 ها پس از آن و پس از جریان تبعید عصمت السطنه، خواهر و فرزندان عبدالحسـین تیمورتاش (ایران، منوچهر، مهرپور و هوشنگ) به منطقه ی جنگل تربت حیدریه و کاشـمر که پس از قتل تیمورتاش، انجام شد. سبب رفت و آمد فرزندان تیمور تاش با خانواده ی کل مراد گردید
آقای عبدالرزاق جراح فرزند کوچک این طبیب مردمی و خیرخواه در این خصوص می گوید:« در زمانی که فرزندان تیمورتاش در دوره ی محمد رضا به قریه ی جنگل در منطقه ی رشتخوار تربت حیدریه تبعید می شوند. به واسطه ی سابقه آشنایی تیمورتاش با مرحوم پدرم؛ منوچهر و هوشنگ تیمورتاش مرحوم حاج محمد تقی جراح اخوی بزرگتر مرا به عنوان صاحب کار و ریاست 77 امالک شخصی شان در منطقه ی جنگل به کار می گمارد و این سبب رفت آمد خانوادگی بین ایشان و خانواده ی ما می شود» . فرزند کوچک کربلایی مراد همچنین از دوران کودکی خود و از پدرش چنین نقل می کند: « یک روز مثل همیشه نزد پدرم کربلایی مراد رفتم تا از وی پولی برای بازی ام دریافت کنم. مردی از سمت خواف و رشتخوار به مطب پدرم آمده بود تا، پدرم گلوله ای را از پایش در بیاورد، مرد با همان حال و تفنگی در دست و نوار خشابی پییچیده بر کمر و شانه اش و پایی پرخون با دیدن من با لحجه ی خاصی به من رو کرد و گفت: لالو چّه می خواهی اینجا؟ ...تو را بّکشم؟ آن مرد از راهزنان و به حسین خان دزد مشهور بود. کربلایی مراد به وی گفت: این پسر من است بگذار تا گلوله را از پایت خارج کنم. آن مرد پس از یک هفته دوباره به مطب پدرم آمد و با خود یک قوچ بزرگ و پنج قرص تفتان گردویی به عنوان پیش کش برای پدرم آورد
کربلایی مراد دارای فرزندانی صالح بود. یکی از فرزندان آن مرحوم «حاج عباس جراح»( 1374-1295ش) با پدر همکاری داشت. او با شیوه ای بهتر منطبق با پزشکی نوین به بیماران رسیدگی می کرد. حاج عباس علاوه بر این هنر که از پدر به ارث برده بود، قاری قرآن کریم بود و در ماه های رمضان دوره ی قرائت قرآن برگزار می کرد و همیشه در کارهای خیر پیش قدم بود
مرحوم حاج عباسعلی جراح که در کنار پدر طبابت را از وی آموخته بود، به دلیل مهارت ویژه و تجربه ای که داشت مدتی در چند بیمارستان مشهد در کنار برخی پزشکان دانشگاهی به طبابت پرداخت و با اینکه طبیبی تجربی بود، از بیشتر پزشکان آن زمان گواهی طبابت دریافت نموده بود .
کربلایی مراد پس از فوت در سال 1327خورشیدی در گورستان محله بالا دفن گردید و به گفته ی فرزندانش قبر وی در حال حاضر زیر دبیرستان زینب فعلی واقع شده است. همچنین در سال هایی که احتمال تخریب و ساختمان سازی گورستان افزایش یافت فرزندان وی سنگ قبر او را نزد خود در مسجد مرحوم جراح نگاه داشتند و چندین سال پیش این سنگ قبر توسط فرزندش مرحوم محمد تقی جراح به گورستان شیرین یا بهشت عسکری انتقال و در کنار قبر همسر و فرزندانش نصب شد
مرحوم حـاج عبـاســـعلی جراح هم چون پـدر برای معالجه ی بیماران کمتر وجهی دریافت می کرد و او نیز برخی بیماران را رایگـان مـداوا می کرد و آنـانی را که از راههای دور به مطب اش می آمدند. یا در مطب و یا در خانه ی خود جای می داد. محمد حسین جراح فرزند چهارم مرحوم عباسعلی جراح می گوید: «در یک دوره ای پس از استقرار ارتش دوم تعدادی از افسران پزشک ارتش مانند.سرهنگ جهانگیری، سرهنگ فنونی و سرهنگ پشمین آذر، تابلویی بر سردرب مطب پدر نصب کرده و به طور مشترک از مطب مرحوم پدر اســتفاده می کردند. او بیشــتر در درمان ســوختگی ها، دُمَل و جراح ات، زخم ها و برخی بیماری ها از جمله خارج کردن زالو از حلق بیماران و پزشگان ارتش نیز در نسخه نویسی و درمان به وسیله ی دوا و دارو بیماران را مداوا می نمودند. روزی بیماری که به دلیل رشــد زالو در گلویش در حال خفگی بود به مرحوم عباســعلی جراح مراجعه می نماید که او با مهارت کامل و در مدت زمان بســیار اندکی بلافاصــله زالوی بزرگی را از حلقوم بیمار بیرون می کشــد. دکتر پشــمین آذر یکی از همان پزشـکان ارتشی ضمن تحسین این مهارت او می گوید این کار ریسک زیادی دارد و این گونه بیماران را به عهده ی ما بگذارید تا ما به مشـهد اعزام و از طریق فن آوری که دربیمارستان های مشهد وجود دارد درمان کنیم.» محمد حسین جراح هم چنین نقل می کنـد کـه : « روزی بیمـاری به مرحوم جراح مراجعه می نماید و اظهار می دارد که دانه ای در زیر چانه و نزدیک گلویش او را آزار می دهد و به چندین پزشـک مراجعه کرده که بارها این دانه را بریده و جراحی کرده اند. اما همواره دوباره ایجاد می شود. مرحوم عباسـعلی جراح با مشـاهده و معاینه ی بیمار به او توصـیه می کند که باید دندانی از دندان هایش را که دچار مشـکل شـده است بکشد . بیمار پس از این عمل دیگر اثری از آن دانه ندید.»
محمد حسـین جراح فرز ند مرحوم عباسـعلی جراج می گوید: «مرحوم پدرم خدمت گذار محرومین بود به گونه ای که از شهر می آمدند. آن زمان وسـیله ی نقلیه خیلی کم بود. و لذا برخی با درشکه می و روسـتاهای دور و نزدیک برای معالجه به محکمه آمدند و می گفتند: مســجد جراح و یا محکمه ی جراح. به همین ســبب شــهرداری برای راحتی مردم و مراجعان، یک تابلو به نام خیابان جراح نصـب نمود. پدرم برای رفاه حال کم بضـاعت ها تلاش می کرد. قبل از شـروع زمستان آماری از این گونه افراد کم درآمد به فرمانداری ارساتل می کرد که فرمانداری بر اساس همان آمار ذغال در اختیار آنان قرار می داد. و گاهی به درب خانه های ایشان می رفت و سرکشی می نمود
بازسازی و توسعه ی مسجد مرحوم جراح
مسجد محله ی ما، مسجد کوچک، حیاط کوچک با چند پنجره رو به خیابان، سقف گنبدی، زیلو هایی مفروش و جای های خالی حصیر پهن شده بود. دوره های قرآن شب های ماه مبارک رمضان، قاری آن دوره ها، مرحوم پدرم حاج عباسعلی جراح، آقای شیبانی هم، امام جماعت بود و مرحوم حاج اقای بحر.
مرحوم پدرم به فکر باز سازی مسجد افتاد. مشکلات زیاد بود. هیچ کس تصورش را نمی کرد که رضایت صاحبان خانه ی متصل به مسجد و زمین پشت مسجد جلب و به منظور توسعه ی مسجد تخریب شود. مرحوم حاج عباسعلی جراح زمینی را که روبروی محکمه بود برای خانمی که زمین اش را وقف مسجد کرده بود ساخت و آنرا به وی واگذار کرد
برای بازسازی و توسعه ی مسجد من و مرحوم پدرم و مرحوم محمد امین جراح در شرایط سخت رفت و آمد و جادهها و کمبود وسابط نقلیه ی آن زمان به مشهد رفتیم تا مصالح بنای مسجد را فراهم کنیم. در هوای گرم تابستان تمام الوار فروشی های مشهد را سر زدیم تا الوار مناسب برای سقف مسجد فراهم شد. بالاخره راننده ای حمل الوار را با مسئولیت خودش قبول کرد، تا الوارهای 12 متری را از آن جاده های قدیمی و خطرناک به سلامت عبور دهد و جلوی مسجد تخلیه کند. مرحوم حاج عباسعلی جراح برای شیروانی کردن سقف مسجد خیلی تلاش کرد و می گفت شما حریف برف روبی پشت بام مسجد نمی شوید. راست می گفت؛ چون برف و باران، در آن سال و ماه ها زیاد می بارید. و به خواست خدا بنای مسجد تکمیل شد
شب گشایش مسجد از آقای صدرالدین ربانی برای سخنرانی دهوت شد و ایشان هم پذیرفت. آن شب جمعیت زیادی در مراسم گشایش مسجد جمع شده بودند. به گونه ای که عده ای در بیرون مسجد، از سخنرانی مرحوم صدرالدین ربانی بهره می بردند. نوه ی مرحوم «کربلایی مراد» شادروان « حاج محمد امین جراح» ( 1368-1321ش) که وجودش مانند پدر و پدربزرگ، مایه ی افتخار و سرافرازی بود. انسانی بود خوش مشرب و مردم دار، مردی که خدمات شایسته اش در زمینه ی آموزشی و تربیتی فراموش نشدنی است. زنده یاد محمد امین جراح با بنیاد نهادن سنگ بنا و به ثمر رساندن آموزشکده ی فنی و حرفه ای سما.، ایجاد دبیرستان دخترانه ی رسالت، تجهیز آزمایشگاه مرکزی شهرستان در کانون تجمع مدارس و دبیرستانهای شهرستان و توسعه ی آزمایشگاه سیار و دسترسی دانش آموزان مدارس روستایی به این امکانات. گامی موثر در توسعه ی آموزشی شهرستان داشت. مرحوم جراح که از آغاز خدمت خود در دهه ی چهل در آموزش و پروش به عنوان مربی تربیت بدنی استخدام شده بود در دهه ی شصت به پیشنهاد و مدیریت شادروان مجتبی شریفی تربتی و با همکاری فریدون و غلامعلی امینیان مرحوم غلامعلی مهدی زاده و جمعی از فرهنگیان
حسن سهیلی، محمد تقی فرزاد، حسین قویدل، اکبر معصومی، غلامرضا نظری، محمد نیک خلق، و محمد ابراهیم یکتای گود باستانی و ورزش زورخانه ای فرهنگیان را در باشگاه ولی عصر(عج) منصوریه راه اندازی نمود. وی در دهه ی پنجاه پس از اخذ مدرک کارشناسی با عنوان دبیر زمین شناسی و زیست شناسی در دبیرستان های شهرستان به خدمت ادامه داد و در همین راستا؛ اردوهای علمی و آموزشی برای دانش آموزان مدارس شهرستان را با همکاری دوستان فرهنگی خود پی ریزی نمود. محمد امین جراح در مهرماه 1371با همکاری تعدادی از دبیران فرهیخته ی شهرستان ،(آقایان مصطفی رنجبر و غلامرضا صفائیان) و در راستای تقویت بنیه ی مالی جمع کثیری از فرهنگیان شرکت سهامی خاص«فتح ریس» را با هدف سرمایه گذاری معلمان برای احداث کارخانه ی نخریسی راه اندازی نمود ولی به دلیل شرایط نامساعد و غیر قابل پیش بینی و نا امنی اقتصادی و مشکالت خرید تجهیزات از خارج از مرزهای کشور؛ این طرح تولیدی صنعتی فرهنگیان پس از چندی در سال 1373 متوقف گردید. زنده یاد حاج امین جراح پس از فوت پدر در دهه ی هفتاد، تولیت مسجد جراح را در کارنامه ی خود دارد وی هم چنین مسئول امور مالی هیأت حیدری و خدمات مذهبی را به عهده داشت و بسیاری فعالیت های دیگر. این دبیر بازنشسته که عمری را در جامعه ی فرهنگی زادگاهش از هیچ کوششی فرو گذار نکرد. در سال 1386در ناباوری در سن 65 سالگی بدرود حیات گفت (روانش شاد و روحش پر فتوح باد). و تولیت مسجد پس از وی به آقای محمد حسین جراح واگذار گردید